به پهله خۆم هاویشته ناو چینێکی زهحمهت کیش و ههژار و تێکۆشهر و ههر وهها پڕ کهرهوهی گیرفانی دهوڵهمهندان به ناوی " کرێکاران " . که پێیان بڵێم رۆژی جیهانی کرێکارتان لێ پیرۆز بێت .
Apr 27, 2005
پیرۆزبێت رۆژی جیهانی کرێکار
توركێك لهسهر بنێشت جاوین .........
| ||
ئاژانسی ئهنادۆڵی توركی: بهرپرسێكی سیاسی لهباكوری توركیا لهبهر ئهوهی لهكاتی دانانی تاجهگوڵینهدا لهبهردهم مۆنۆمێنتی ئهتاتۆركدا، بنێشتی جویوه، دهستگیركرا. بهپێی ههواڵی ئاژانسهكه، بهرپرسێكی گهوره لهشاری فاتسا لهسهر دهریای ڕهش، سكاڵای لهسهر فهیسهڵ دالسی بهرپرس له پارتی عهدالهتو گهشهپێدانی "دهستهڵاتدار" تۆماركردوه، لهسهر ئهوهی لهكاتی چوهنه سهر مۆنۆمێنتی ئهتاتوركدا بنێشتی جویوه. بهپێی یاسایهكی توركیاش كهساڵی 1951 دهرچوه، ههركهسێك وێنهی دامهزرێنهری كۆماری عهلمانی توركیا "ئهتاتورك" بشكینێت، سزا دهدرێتو سزاكه لهمانگێكهوه تا سێ سال دهڕواتَ. ئهوانهشی لهتوركیادا زۆرتر بهم یاسایه سزادهدرێت خهڵكی ئیسلامین. سهرچاوه : www.hawlati.com |
Apr 26, 2005
تبعیض جنسی وجنس دوم بودن
تبعیض جنسی وجنس دوم بودن ؛ نمیدونم بگویم ، یک درد ، یا نه ؛ بالاتر از درد . سرطان .... دیو ... نه نمی دونم چه واژه ی جایگزین این همه بدبختی و فلاکت را بگیرد ... . نمی دونم بگویم تنها من زن یا دختر کرد یا ما زنان و دختران دنیا با این جنس دوم بودن درعذابیم ، در زندانیم ، در حال دیونه شدن ... یا جان دادنیم .
دارم می نویسم ولی به سختی ؛؛؛؛ انتظار نداشته باشید که آن چنان کلمات قلبه و سلمبه بنویسم _ که شاید یک تحسین یا آفرین بگیرم که داستان جالبیست _ متاسفانه یک واقعیت تلخی است .
چشمایم پڕ از اشک و گلویم خشک شده . چون خودم یک زنم و تمام وجودم پر از درد و تبعیض است .
دارم فشار روحی و درد خود و هم جنسانم را روی کاغذ می کشم که اگر کاغذ سفیدی ؛ یا جوهر سیاهی باقی بماند .
روان شناسان شعار می دهند ؛ که از کلمهی " نه " زیاد استفاده کنید . ما زنان و دختران از کلمات " نه " زیاد استفاده می کنیم . پاسخ سؤالاتی هم چون :
دوستش داری ؟
- " ن... ه ... "
کار کردن را دوست داری ؟
- " ن... ه ... "
رنگش قشنگه ؟
- " ن... ه ... "
خستهای ؟
- " ن... ه ... "
عاشقی ؟
- " ن... ه ... "
اگر هم چیزی دوست داریم باید به جای آری ؛ نه بگوییم . چون باید باب دل همسر و برادر و پدرانمان باشد .
به روان شناسان بگویید : دختران و زنان تشنه آری گفتنند ؛؛؛؛؛؛؛ دوست داشتنند ؛؛؛؛؛؛؛ انتخاب کردنند ؛؛؛؛؛؛؛ حرف زدنند ؛؛؛؛؛؛؛ از دوستی و حرف زدن با هم جنسان خود بیزارند . دوست دارند مرزی بین زن و مرد نباشه . دوستانشان زنان باشند ؛ مردان باشند ؛ باهم باشند .
میخوام چکیدهای از دردم را براتون بگویم . که این درد ، درد تمام زنان و دختران است . وضعیت روحی خوبی ندارم . مثل یک نقطه در وسط یک دایره بزرگ ، که همه به او خیره شدهاند و انگشت می کشند ، می خندند ، و بعضی ها هم حرص می خورند ؛ که ناموسشان بیرون کار می کند ، نامحرم به او نگاه می کند ، احساس بی غیرتی می کنند ، داد می زنند که زن باید دوبار از خانه بیرون برود یاخانه شوهر ؛ یا قبرستون .
با هر چی قرض و قوله باشه یک مغازه باز کردم ، چون دوست دارم کار کنم ، دستم تو جیب خودم باشه . مثل یک انسان باشم نه یک جنس دوم . خلاصه این مغازه شده بلای جونم . دور و ورم ، مردم ، همه به چشم یک ........................ به من نگاه می کنند . چرا ؟ آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟ مگه چکار کردم ؟؟؟؟؟ چون دوست دارم لباسم را خودم انتخاب کنم !!!!!!!!دوست دارم سربار کسی نباشم و خودم کار کنم !!!!!!! دوست دارم کارم ، مغازهام رو خودم تزیین کنم ، که با مغازهی همسایهام که یک مرد است ، فرقی نداشته باشه !!!!!!!! چرا این همه محدودیت ...... محدودیت کاری !!!!!!!! کشیدن پرده ، لباس زنانه فروختن باید حق انتخاب شغل رو هم نداشته باشیم!!!!!!!
همه مخالفند چون یک زن بلند شده می خواهد کار کند ؛ زندگی کند ؛ لذت ببرد .
فکر می کردم این طرز تفکر غلط فقط توی فامیل خودم است . اما درد ما درد یک جامعهی مرد سالار و ناآگاه است .
وقتی میام تو بازار بعضی ها تف و لعنت به شوهرم می اندازند که چرا زنش 24 ساعته کار می کند و بیرون است . بعضی ها هم اگر این فکر را دارن به زبان نمیاورند ،، چون همسایه بغل دستشان یک زنه ، از یک مرد که بهتره . ازقیافش از زن بودنش لذت میبره واقعا نمی دونم که این جامعه ناآگاه نمی خواهد بفهمد که زن بامرد هیچ فرقی ندارد ... زن هم انسان است حق زندگی کردن دارد .
زنان مانتو کوتاه نمی پوشند که تا یک مرد از قیافهشان خوشش بیاد . کار نمی کنند تا چشمشان تو چشم مردها باشه . آن ها کار میکنند چون که فشار اقتصادی خیلی ها رانابود کرده همیشه پشت سره یک فحشا ، یک فقر است .
خلاصه به قول یک دوست این جامعه مرد سالار دوست دارد مثل چوپان گله همیشه نظارتگر و
سرپرست زنان باشند .
اگر بخواهیم ازتبعیض و زن بودنمان زیاد بنویسم " مثنوی هفتاد من کاغذ میخواهد " . خلاصه نمیخواهم زیاد دم ازناامیدی بزنم ولی نمیدونم برای چی اینها را نوشتم چون کسی نیست . ما را درک کند چون هیچ مردی زن نبوده نمیفهمه که درد زن بودن و جنس دوم بودن یعنی چی؟؟؟؟؟؟ ما زنان ودختران از آنهایی که زیاد ادعای روشن فکری می کنند ؛ بیشتر برچسپ وتبعیض وعذاب دیدهایم وکشیدهایم .
یه خاطرهای میخوام تعریف کنم یک دوست نابینا دارم یک روز اومده بود . خونمون جالب بود . اولین بار بود که یک مرد خونه مون بود و من احساس راحتی وبرابری جنسی وحتی لباس راحتی میکردم چون چشم نداشت که ببیند از زن بودنم از لباس راحتم لذت ببرد ما زنان از آدمهای عاقل و بینا بیشتر احساس ترس و شرم می کنیم .
Mar 28, 2005
دیسانهوه بایهخی گوێ درێژهکان
له مانگی بهفرانبار دا پۆستێکم دانابوو بهم ناو نیشانه که " گوێ درێژهکانیش خوایهکیان ههیه " .
بۆم باس کردبوون که گوایه دروست له کاتێک دا که سهرما و سۆڵهی زستانه ؛ و ئهم گوێ درێژانهش پێویستیان به داڵده و پهنا ههیه بهرهڵایان دهکهن .......... .
Mar 27, 2005
جهانگیر محمودی سال دوم راهنمایی
موضوع انشایی را به دانش آموزانم داده بودم با این عنوان : " داستانی بنویسید دربارهی حیوانات وجنگل و از کلمات موش ، پهلوان ، روباه ، شیر و سنگ پشت و ......... استفاده کنید .
یکی از دانش آموزان دوم راهنمایی به نام ' جهانگیر محمودی' داستان جالبی نوشته بود که من هم لایق دانستم که روی وبلاگم آن را به جهانیان نشان دهم . تا ما هم خودمان را باور داشته باشیم که چنین بچه های با استعدادی داریم .
روزی روزگاری در یک جنگل دور افتاده . که هیچ کس از آن جنگل خبر نداشت و هیچ کس از آن عبور نمی کرد . در آن جنگل موش و روباه و شیر و لک لک زندگی می کردند و گاهی سنگ پشتی از آن جا گذر می کرد . و همه بیرون می آمدند و از دوستی هم بهرهمند می شدند . یک روز لک لک خبر داد که پهلوانی نیرومند ، با بازوبندی آهنین قصد نخجیر کرده و از این حوالی سر بر آورده آست و با هیکلی قوی و رخساری خود خواهانه به جنگل ما نزدیک می شود .
وقتی این خبر به گوش دوستان در جنگل می رسد با حالتی اندوهبار و پریشان می گریزند . ولی پای روباه به یک تنهی درخت برخورد کرده و بر زمین می افتاد .
به کمک روباه می شتابند . در حالی که پهلوان لحظه به لحظه نزدیک و نزدیک تر می شود . وقتی که پهلوان به آن جا می رسد . با رخساری خود خواهانه به آن ها نگاه می کند . و قصد جان روباه را می کند . و می خواهد تیری به سوی او پرتاب کند . که در این موقع ..........
به نظر شما دوستان چه اتفاقی رخ می دهد ؛ آیا پهلوان تیر را پرتاب میکند . آیا روباه نجات پیدا می کند . آ یا دوستانش به کمک روباه می آیند .
بله ... اگر حدس زدید که لک لک به سوی بهلوان رفته و با منقارش او را اذیت می کند و سنگ بر سرش می زند ، و پس از آن تیر پهلوان خطا رفته ؛ درست فکر کردهاید .
و بعد ازاین حادثه موش و شیر و سنگ پشت و لک لک و با کمک هم روباه را از زیر تنهی درخت رها می کنند .
پهلوان هم با چهره ای خونین می اندیشد که این جا دیگر جای او نیست و نمی تواند طعمهای به دست آورد پس پا به فرار می نهد.
بعد از این پیشامد دوستان جنگل تصمیم می گیرند که از این جنگل بروند . و به جنگل سپهر بروند . که در 10 کیلومتری این جنگل است. پس آذوقه و کولهبار خود را جمع کرده و می خواهند به آن جنگل بروند .
بعد از چند روز گرفتاری و مشقت به آن جنگل می رسند . ناگهان شیر خوشحال می شود و می گوید به .. به .. عجب جایی .. شر شر آبشار را ببین . واقعا زیباست " . اما در این حال موش از شدت تشنگی و گرسنگی طاقت نیاورده و بی هوش می گردد . و بر زمین می افتد . وقتی دوستانش از این حالت موش آگاه می شوند به فکر چارهای هستند تا بتوانند موش را از این حالت نجات دهند روباه می گوید : " باید برویم و یک دکتر بیاوریم تا به ما بگوید علاج این درد چیست " .
ولی شیر می گوید : " نه .. نباید این جا را ترک کنیم و به دنبال دکتر برویم ... زیرا اگر این کار را انجام بدهیم دیگران از این جای ما با خبر می شوند و دوباره به سراغمان می آیند مگر در جنگل قبلی ندیدی که با چه مشقتی از دست پهلوان رها گشتیم .
دوستان به نظر شما چرا در این موقعیت لک لک خاموش است و چیزی نمی گوید . حتما می گویید : " به خاطر راه زیادی است که طی کرده یا شاید بگویید که خسته است ".
نه ... دوستان من این طور نیست لک لک به فکر چاره است ... در همین حال لک لک صدایش در می آید و می گویید : " من دو سال قبل که که به جمع شما نیمده بودم نزد دار کوب درس دکتری یاد می گرفتم . دار کوب می گفت : اگر در یک جایی یکی از حیوانات در اثر راه زیاد بی هوش گشت معلوم است که ضربان قلبش زیاد شده است . و تنها علاج این درد این است که به درهی سرخ که در جنگل افسانه واقع است بروی و از دانههای مربع شکل که به رنگ سرخ است باید آن را بخورد تا حالش خوب گردد و در این حال شیر و سنگ پشت به راه می افتند و به امید آن که به جنگل افسانه و همین طور درهی سرخ برسند .
روزها گذشت . طلوع های خورشید به غروب تبدیل می شد . ولی از آن ها خبری نگردید و از سوی دیگر در درهی سرخ شیر و سنگ پشت در تکاپوی دانههای نجات بخش بودند . وبعد از تلاش زیاد به آن دانه ها دست یافتند . و قصد برگشتن کردند و راهی شدند . و به جنگل خودشان رسیدند و گویند که " حال موش خیلی بد است ". و آن دو آمدند و دانههای سرخ را در گلوی موش انداختند .
دوستان به نظر شما آیا موش می میرد ؟ یا زنده می ماند؟ آیا زحمات شیر و سنگ پشت رضایت بخش بوده یا .. نه ؟ درسته .. اگر خیال کردید که موش زنده می ماند و سر حال می آید درست فکر کردهاید .
در همین حال موش سر حال می آید و به دوستان خود می گوید :" ممنونم که به خاطر من در اذیت افتادید و به خاطر این درد ورنج مرا ببخشید .... " .
دوستان گفتند : " این چه حرفی است ... نباید دوستی تا نیمه راه باشد .. مگر نشنیدهای که شاعر گوید :
بنی آدم اعضای یک دیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
Mar 26, 2005
یادگاری از سرزمین ..........
این مبلی رو كه میبینید. جای نشستن و استراحت معلمان در ساعات زنگ تفریح است . كه « معلمان مقدس » و پیامبر منش طبق قاعدهی « باید به بودها قانع بود » . قانعانه روی آن لم می زنند و تا نصف بدن شان در آن فرو می رود . و هر از گاهی منتظر رحمتی و بذل و بخششی باشند . اگر ... آن هم اگر .. نثارشان گردد . این مبل هم جزء آن " بودها " است که باید معلمان قانع با افتخار روی آن بنشینند !!!!!!!!!!!!
فکر نکنید که این مبل تازه بوده و به این روز در آمده است . این یادگار سه سال گذشته است . که مدیر آن وقت در اثر یک ولخرجی از سمساری گرفته است .
این رو هم یادم نره که اضافه کنم که این وسیلهی استراحت دو شیفت از معلمان زحمت کش !!!!!!!!! یعنی مدارس آزادگان و دبیرستان شهید بهرامی دزلی است .
« به این میگن صبر و قناعت » . « به این میگن مدارس نمونه».
دیگه نمی خوام از وضعیت اسفناک میز و نیمکت های دانش آموزان ، از وضعیت اسفناک وسایل روشنایی کلاس ها ، از وضعیت اسفناک وسایل گرمازا و خنک کننده ی فوق العاده ، از وضعیت اسفناک حیاط چمن کاری که نه ، از حیاط آسفالت شده که نه ، ازحیاط پر از گردو خاک ، و هم چنین از وضعیت اسفناک کتاب خانه و بالاخص از وضعیت دهشتناک کامپیوترهای زبان بسته که تنها هم نشینشان شده گرد و خاک چیزی بنویسم .
افق روشن
افق روشن - شاملو
روزی ما دوباره کبــوترهایمان را پیــدا خواهیـم کرد
و مهربانـی دست زیبایـی را خواهنــد گرفت .
روزی که کمترین سرود ؛
بوسه است .
و هر انسان
برای هر انسانی
برادر است .
روزی که درهای خانههایشان را نمی بندند
قفل
افسانهایسـت
و
قلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است .
تا تو به خاطـر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی است
تا من به خاطـر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم .
روزی که هر لب ترانـهایست
تا کمترین سرود بوسهای باشد .
روزی که تو بیایی و برای همیشه بیایی
و مهربانی بازیبایی یکسان شود .
روزی که ما برای کبوترهایمان دانـه بریزیم ..........
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که
دیگر نباشم .
برگرفته از مجموعهی هوای تازهMar 25, 2005
شێعرێک بۆ منداڵان
پیت و وشهی جوان رێخه ئاوێتهی خوێنی دڵ که
بڵـــێ ئـهوی نیزامـــــه که دوژمنـی کــــوردانه
ههمووی لهمن حهرامــه فهرمـوودهی با پیـرانمه
بڵێ لهم کوردوستا نـــه له سهرئهم نیشتما نه
پێنووسـهکهم ئـاڵامـــــه عهشقی وڵات له لامه
دهی پارێـزم گیانمــــــه تا دونیــا بهردهوامـــه
20 ی رهشهمهی2701 - سهوڵاوا
Mar 24, 2005
پیرۆز بایهکی وشک و خاڵی
برادهرێک مایلێکی بۆ ناردوم گلهیی کردوه که بۆچی پۆستێکت بۆ نهورۆز دانهناوه یان لانی کهم پیرۆزبایهک و هتد...... .
وهک ههورامی دهڵێن عهرزو برا و بهنگی وێم کهرو ئهوهنده دڵ پڕم له نهورۆز که ههر باسی مهکه . ئاخر نهبیرهوهریهکی خۆش ، نهئومید به داهاتویهکی خۆش ، نه گۆڕانێکی تازه ، نه کۆمهڵگایهکی حهز به پێشکهوتن ، ههر تهواوی شانازیهکانمان وا له رابردوو دایه ، شانازیهکانمان وا له ئازایی کاوهی ئاسنگهر دایه که چۆن مێشکی زوحاکی پژاندوه و هتد ......... .
بهو بۆنهوه دڵ پڕم ههر ئهوهنده به بیرهوهری من دا دێت ههر که بۆن و بهرامهی نهورۆز و بههار هاتبێت ؛ گوتوویانه که ئاگر کردنهوه کاری کافرانه !!!!! بدعهته له دین دا ، که چاو دهمم کردهوه زانیم که درۆیان له گهل کردوم و ئاگر نیشانهی رۆشناییه و زاڵ بوونه به سهر تاریکی دا .
دواتر ئیتر لهم دوایانهدا ههر که نهورۆز هێشتا مانگێکی ماوه بگاته بهرهوه ئیتر له جیاتی گوڵ و نێرگز و گیلاخه و هتد ......... له ناو بازاری مهریوان دا سهربازی باتۆم بهدهست و ئهسڵهحه بهشان دهبینیت که بهرو پیرت دێن له جیاتی گوڵ و بولبول !!!!!!!!!!!
دهی جا ناحهقمه پیرۆز بایهکی وشک و خاڵیش نهڵێم !!!!!!!!!!!!!!!!! من که نازانم جیاوازی دوێنێ و ئهمڕو و سبهینێ چیه بۆ ئێمهمانان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Subscribe to:
Posts (Atom)