Sep 26, 2015

داد از غم نان.. (طنز سیاه بخت) / عدنان هنرور



  خیلی مظلومانه، با اندامی‌پوست بر استخوان چسبیده‌ در میان قاطرها و قاچاقچی‌ها و آت و آشغال دکه‌ها، پرسه‌ می‌زد. ناسلامتی تو این فصل سرما چند تا توله هم پس انداخته‌ بود. با دم چسبیده‌ به شکمش دنبال تکه کیکی، لقمه‌ نونی، پس مانده‌ای می‌گشت که از انسان‌ها به جا مانده‌ باشد، و فورا و در عین اضطراب و دلهره‌ می‌خوردش بلکه سریعا به شیر تبدیلش کنه تا کم‌کم توله‌هایش را شیر کند. هر قاطری که از ترس قیافه‌ی نحیف و مردنیش رم می‌کرد، از طرف قاچاقچی‌ها، چندین اُردنگی و ده‌ها سنگ و کلوخ را نوش جان می‌کرد. در میان بوی نامطبوع بنزین و گازوئیل و نفت، در آن طبیعت نیمه جان خودش را از معرکه به در می‌کرد. از سوی دیگر طبیعت هم نامهربان شده‌ بود. کاملاً  زمخت و سرد بود و روح هیچ جانوری را نوازش نمی‌کرد. تا چشم کار می‌کرد جنگل بود. اما جنگل سوخته‌ و هم‌چنان امیدوار به بهار و شکفتنی دوباره‌.
  بیشتر از اون سگ نحیف و ویلان، قیافه‌ی من بود که برای قاچاقچیان حرفه‌ای و کولبران استخوان کلفت، جلب توجه می‌کرد. آماتور و ناشی در جرگه‌ی یک مبارزه‌ برای ماندن و سیر کردن شکم تک نفریم، افتاده‌ بودم. روی برف‌ها و گل و لای بنزین خورده‌، سـُر می‌خوردم. و دوباره‌ مثل بیدی لرزان رو پاهام بند می‌شدم. طنابی چهار متری در دستانم بود و لباس گرم مخصوص مسیر دانشگاه تا خوابگایم رو پوشیده بودم. وسایل کوهنوردیم را هم با خودم برده بودم. عادت داشتم هر وقت که از خونه بیرون می‌آمدم، حتماً به سر و وضع خودم رسیدگی می‌کردم. اما این بار پس از رسیدگی جزیی وقتی در میان آن همه انسان‌هایی گیر کرده‌ بودم که زنده‌ ماندن برایشان ابتدایی‌ترین دغدغه بود، به ناچار تو ماشین یه‌ خورده‌ موهایم را شلخته‌ کردم، مبادا که اونا فکر کنن که سوسول و روغن نباتی خورده‌ امروز شدم قاچاقچی.! آخر سر، مثل کلاس دانشگام، سرخورده‌ و مضطرب، زانوی غم بغل بگیرم.
  چکار کنم از بس بیکاری کشیده‌ بودم دیگه‌ عارم می‌شد پیش مادرم دست دراز کنم و بگم خرجی تو جیبیم رو بدین.. بعد از آن که از دانشگاه اخراج شدم و با سر افکندگی هر چه تمام پیش بابام برگشتم ، اصلاً  حال و روز خوبی نداشتم، نمی‌دونین که خونه‌مون چه علمشگنه‌ای شد... راستش رو بخواین من هم به آتش دیگران سوختم و کاملاً  جوگیر شده‌ بودم، نتیجه‌ی آن جوگیر شدن‌ها و پخش چند تراکت در دانشگاه همین شد که بار دیگر شدم نون خور بابام. اون هم با هزاران غرغر و سرکوفت.. نون که هیچ؛ اگه‌ زهرمار بهم می‌دادن بهتر از اون وضع بود..
  پاییز سال ١٣٨٥ که ششمین رئیس جمهور به غربی‌ترین نقطه‌ی کشور اومد و سر از شهرمان در آورد، من هم خود را در رودخانه‌ی بوروکراسی انداختم و نامه‌ به دست، سینه سپر کردم، بلکه بتوانم با یک نامه در اون سیلاب از آبروی بر باد رفته‌ام دفاع کنم، اما نشد که نشد و برام شد منجلاب و کلی هم ضایع شدم.
    و این بار با پیشنهاد دوست دوستم که سال‌ها بود در کار قاچاق بود، و کاملاً  آبدیده‌ی قاچاق شده‌ بود، من هم به این شغل هیجانی و مخاطره‌ آمیز روی آوردم. حسام ظاهراً نون بخور و نمیری به دست می‌آورد، اما نمی‌دونم چرا اینقدر شاد و شنگول بود؟! برام از نقاط قوت قاچاق گفت و چنان پیازداغی به این شغل کاذب داد، که همش فکر می‌کردم کی شب بشه‌ و من هم برم..
  عاقبت پس از  کلی ورانداز کردن و کلنجار رفتن با خودم، بالأخره‌ دل خودم رو راضی کردم به اینکه من از بقیه‌ چی کم دارم؟ حدأقل پول تو جیبی خودم رو در میارم. چهار ترم دانشگاه خوندم که خوندم من هم مثل این همه آدم.. دل رو به دریای قاچاقچیان زدم که من هم برم مث بقیه‌ی کولبران، بار نیم ساعته‌ای را با 7 تا 8 هزار تومان به مقصد برسانم.. و تازه‌ اینقدر زیر پایم را چرب کردند و آن چنان پیچ و خم‌های این شغل بدون گزینش و حضور حراست را برایم آسان کرده‌ بودند و چنان دلم رو خوش کرده‌ بودند گویا هر شب می‌تونم دو سه‌ بار برم و بیام.. وقتی که با یک حساب سرانگشتی پول شماریش کردم، شبی حدأقل 15 تا 20 تومانی می‌افتادم..
  موضوع را با مادرم در میان گذاشتم، اما مادرم در جوابم فقط بهم نگاه کرد.. دستی جلوی چشماش کشیدم، گفتم: مادر جون چی شد؟ گفت: چی نشد؟ خجالت نمی‌کشی بعدها به فاطمه خانم همسایه‌مون چی بگم؟ بگم پسرم قاچاقچی شده‌؟ چطور سرمو پیش این و اون بلند کنم؟
  گفتم: مادر جون! فاطمه خانم که 1000 تومن پول نمیشه‌ تو جیبام بزارم.. جیبم خالیه‌.. آس و پاسم.. بابام هم که روی خوشی نداره‌...
  مادرم گفت: پسر جون این کار خطرداره‌، کمین داره‌، مین داره‌، تو نمیفهمی، تو حتی یک بار هم لب مرز نرفتی که ببینی چه خبره! تو از دانشگاه که اخراج شدی من کلی پیش این و اون پز دادم که پسرم سیاسی شده‌ و قراره‌ خارجه بره‌، افکار چپ داره‌.
با خودم گفتم: مادرم هم می‌دونه افکار چپ چیه؟‌ یا اینکه همین جوری یه‌ چیزی شنیده‌..
   با قیافه‌ی حق به جانب، بادی تو غب غب انداختم و گفتم: پس مادر جون بفرماین که شما منو به دست اخراج شدن سپردین.. بعد از دو ترم تعلیقی، امان نامه امضا کردم، اما گفتن بهم که هم چنان ستاره‌دار هستم، اون هم سه‌ ستاره‌.! و اینقدر پیش این و اون در بنگاه خبررسانی سرکوچه حرف زدین، تا منو به این روز انداختین..! نه..؟؟
  مادرم کفگیر آورد جلوی بینیم و گفت پسر جون مواظب دهنت باش، صدات رو واسه من بالا نبر، ا..گـ...ه، اگه تا حالا من نبودم همین بابات هم از خونه بیرونت کرده‌ بود. الان هم باهاش صحبت می‌کنم بری پیشش در مغازه‌ چند تا فرش رو براش باز کنی و ببندی، کار دستت میاد، بهترین کار هم هست..
  با سر پریدم تو حرفاش و دستامو تو هوا چرخوندم و با قیافه‌ی حق به جانب‌تری گفتم: بابام که چشمش منو نمیبینه...گفت: درسته‌ ، منم نمی‌بینه.. آخه‌ خیلی چشماش ضعیف شده‌، قند خونش بالاست. اون هم برام شده‌ معضلی دیگر..
  از در بیرون رفتم، در کوچه هم‌چنان صدای مادرم را می‌شنیدم.. می‌گفت: مگه ندیدی تو تلویزیون چند نفر را به جرم قاچاق مواد اعدام کردن؟ قاچاق قاچاقه‌، چه مواد باشه‌، یا تلویزیون ال سی دی.. قاچاق، ماچاق رو ول کن، پرستیژ من رو هم پایین نیار..
  رفتم پیش دوستم که حدأقل کسب تکلیفی کرده‌ باشم.. تا دهن باز کردم، گفت چیه‌ ترسیدی؟ باز که مامان بازی درآوردی! پسر آخه‌ تا حالا که می‌گفتی جیبات خالیه‌.! تو که می‌گفتی عصرانه جرأت نداری به مادرت بگی گشنته‌..! حالا چی شد که یهوی شدی سیاستمدار؟! گفت: پسر جون! افکار چپ هم داشته‌ باشی تا خودت مشکلات کارگران و زحمتکشان جامعه‌ رو لمس نکنی، چیزی حالیت نمیشه‌.. اینو که گفت، هوایی شدم. گفتم: به حسام زنگی بزن منو حالی کنه امشب چه طوری بیام و چی با خودم بیارم؟
  با حسام هماهنگ شدم. تا نیمه‌ی راه با ماشین رفتیم و نیم ساعت هم با پیاده‌ از کنار جوی آب و از میان گـل و لای و از میان جنگل نیمه سوخته‌ رد شدیم.. با اون لباس‌های کوهنوردیم، تابلوی میدان شده‌ بودم، همه بهم نگاه می‌کردن آش خوری از سر و رویم می‌بارید. قدیما یک جفت پوتین گرانبها خریده‌ بودم و با دوستام و از شما چه پنهان با دوست دخترامون میزدیم کوه‌ و کمر.. اون موقعا هر کسی لباسهای قیمتی‌تر و شیک‌تری می‌پوشید ، یا با امکانات بیشتر و بهتری به کوه می‌زد، بیشتر مورد توجه بود. اینم ازتون پنهان نمی‌کنم که اون موقعا همیشه‌ تو کف دوست دختر رفیقم بودم، خیلی از وسایلم تعریف می‌کرد، اما چه کنیم که دوست رفیقمون بود و ما هم در اوج مرام لوطی‌گری..
  خلاصه‌ خودم را در میان صدها کولبری دیدم که هر کدام  مث مور و ملخ به جان کارتن‌ها و کالاهای خارجی افتاده‌ بودند و هر لحظه‌ هر کسی که خودش را به میان جمعیت می‌رساند ازش در مورد وضعیت راه‌ و حضور نیروهای حفاظتی و امنیتی می‌پرسیدن.. خوشحالیشون از این بود که امشب نوبت پست جناب سروان رضوی نیست. بالأخره‌ با کمک حسام تونستم چهار کارتن ادکلن خارجی بردارم. اما حسام خودش هفت کارتن آورد. به من گفت: تو نمی‌تونی بار اولته‌، شاید هم تو کمین افتادیم که در آن صورت باید بتونی فرار کنی، اگر این کارتن‌ها رو به سلامت به مقصد نرسونی از پول خبری نیست حتی جریمه‌اش رو هم باید بدی، اما چیزی نی..س..ت، نترس، به سلامت می‌رسیم...
  برگشتنی بعد از کلی راه‌پیمایی حس می‌کردم راه‌ نیم ساعته‌، شده ‌ده‌ ساعته. در نیمه‌ی راه‌ خبر رسید کمین گذاشتن، برگردین.. حالا بیا و بدو.. آی بدو.. کل بدنم بو گرفته‌ بود، نه بوی ادکلن‌ها، بوی عرق زیر بغلم و گرمایی که حاصل دویدن همراه با استرس و اضطراب به من وارد شده‌ بود. خلاصه‌ همراه‌ با قاچاقچی‌ها در اون ور مرز که نیروهای امنیتی حق وارد شدن به آنجا را نداشتن، کمین گرفتیم.. کولبران شروع کردن به بد و بیراه گفتن به مسوولان و از همه مهتر به این کمین لعنتی و شخص رضوی... من که ‌هاج و واج فقط به اونا نگاه می‌کردم. یک دفعه‌ یکی از کولبران سیگاری روشن کرد و با اولین پک، شروع کرد به آواز خوانی، هی خوند با صدای خوب هم می‌خوند همه غم از دلشون بیرون رفت، و مدام قربون صدقه‌ی صداش می‌رفتن.. بعد از تلاوت آواز، یکی از کولبران گفت: ما که نمی‌تونیم تا صبح اینجا بمونیم، من میرم باهاشون صحبت می‌کنم نفری هزار تومان بدین که راضیشون کنم،  نفری هزار تومان جمع کرد و برد و بعد از چند دقیقه‌ برگشت، گفت بچه‌ها یکی یکی کوله‌هاتون رو بردارین از لای جوی آب بایستی بریم، گفتن اگه صدامون در بیاد، جلومون رو میگیرن!
  همه خوشحال و خندان کوله‌هامون رو بستیم و به راه افتادیم. صدای هن هن کنان من در میان جمع شنیده‌ می‌شد، پشت سریهامون چندتا متلک بارم کردن، نشنیده‌ گرفتم. خودمون رو به ماشین‌ها رسوندیم. بارها را انداختیم تو ماشین و به طرف شهر راه‌ افتادیم. صاحب کالاها منتظر کولبران بودند. با دقت هر چه تمام کالاها رو بازرسی می‌کردند. در یکی از کارتن‌های من یکی از شیشه‌ ادکلن‌ها سرش شکسته‌ بود، اونو به من قالب کردند که گویا من اونو شکوندم. اینقدر خسته‌ بودم که حوصله‌ی جر و بحث نداشتم. بالأخره‌ صاحب بار، چهار هزار تومان داد دستم و گفت:  به سلامت..!
  هزار تومان به عنوان باج زیر سبیلی داده‌ بودم. دوهزار تومان کرایه ماشین، با یک هزار تومان و یک ادکلن سر شکسته‌ و کلی عرق و خستگی روی به خانه نهادم.. حسام گفت: نمیای؟ من بازم میرم. امشب هوا خوبه، فردا شب هوا بارانی میشه‌ نمی‌تونم برم. می‌خوام برم عروسی یکی از دوستام..

    خودمو به خونه رسوندم، دوشی گرفتم، خوش شانس بودم چون‌ پدر و مادرم شب رو در خونه‌ی خواهرم مونده‌ بودند. سیگاری روشن کردم و شروع به غواصی در میان افکار و تخیلاتم کردم. بیشتر از همه چیز به آن کولبر آوازخوان فکر می‌کردم چون‌که پس از اینکه ما به شهر رسیده‌ بودیم، خبر دادن که روی مین افتاده‌، گویا خواسته‌ از یک میان‌بر عبور کنه، بلکه زودتر برسه. ‌در این فکر بودم کی نوبت حسام می‌رسه‌، چقدر ما به مردن نزدیکیم؟! آی از غم نان.. آن هم نون سیاه بی یارانه..!
...................................
پینوشت: این مطلب پیشتر در سایت NNSrojمنتشر شده است.

Sep 23, 2015

کلید را گم نکنیم!

(تخم گذاری روی لایەهایی از شعر "آب را گل نکنیم" از سهراب سپهری)
:عدنان هنرور:
کلید را گم نکنیم 
در فرودست انگار، خفاشی می‌نوشد خون
یا که در بیشەای دور، کرکسی پر می‌شوید.
یا در زندانی، کوزه‌یی پر می‌گردد.
کلید را گم نکنیم،
شاید این کلید روان شود در بابی، یا که شود چوبەی اعدامی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده طلب کند از روحانی.
جلادی آید لب دار،
برادران بالادست، چه جفایی دارند!
اختلاس‌هاشان جوشان، گاوهاشان با شاخ و دم باد!
من ندیدم کاخشان،
بی‌گمان پای دارهایشان خون و اشک جاریست.
...
بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.
مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.
بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.
غنچه‌یی می‌شکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
....................
تقدیم به دولت تدبیر و امید #حسن_روحانی که منفذ شمار اعدامیان و فشار و سرکوب و گرانی و تورم و اختلاس را با شاه کلید #ولایت_فقیه گشادتر کرد.

Sep 20, 2015

"تاک"؟ هەر باسی مەکه!



کاتێ له گەل ئۆرۆپییەک دادەنیشیت و دەکەویته قسە و باس. ئەو بەس باسی خۆدی خۆی، پسپۆڕی، لێهاتووی، سەفەر و سەیران و گەڕان و باسی خواردن و خواردنەوه و هەندێکیش رێنموونیت دەکات که بتوانی له وڵاتەکەیان خۆت سەقامگیر بکەی. 
کاتێ له گەل کوردێکیش قسە دەکەیت پێش پرسینی ناوت، ئەڵێ خەڵکی کام شاری، کامه لا دێ، کام عەشیرەت، له کێها ماڵی. ئەگەر دەس به جێ دەستەچنەیەک له بن زاراوەی شارەکەت نەخاته بەر لووتت، ئەوه بزانه خاتری گرتوویت.. دوای ئەوەی که بن و بنچینەی هەڵدایتەوه، هەڵتئەسەنگێنی بزانێ به لای کامه حیزب و پارت و ئایدیا دەشکێتەوه..
له وت وێژ له گەل کورد تەنیا شتێ باسی لێناکرێ، باسی کەسایەتی و لێهاتووی و خەون و ئاواتەکانته. باس باسی رابردوو و بنەماڵه و عەشیرەت و سەرجەم ئەو شتانەیه که ساڵانێکه لێیان دووری.

Aug 14, 2014

:. غەزەڵی قوزەڵقورت.:

رۆژێک به دەم مڵچه مڵچی ماچی دەم و فڵچتەوه
هەڵخلیسکام له سەر سینگی لووس و بەفرینتەوه

به تاکه بزەیەک و هەر به پەله پڕووسقێ
گیرسامەوه به لووتەوانەی لووتی بەرزینتەوه

له شەقامی چاوەکانت چراکان هەموو سوورن و منیش
گوێ به فیتۆی پۆلیس نادەم و دەخزێمه نێو سینگتەوه

دڵی ماندووم ئەگەرچی تەم دایگرتوه، بەڵام
راچڵەکاوم، راپەڕیوم به ویزەی فیشەکی نیگاتەوه

هەسته گیانه وەرە ئامێزم بەسیه ئیتر مەڵێ
عەیبه عەیبه و رۆژی روونه چۆن بێمه نێو کۆشتەوه

با بۆ چقڵی چاوی داعەش و داگیرکەران ئێمه
بیماچێنین تا تنوور گه‌رمه و له نێو دڵم بتوێیتەوه

گەر لووته لای لەم شێعره و جیقڵدانت نایگرێ بەرگه
بگره‌: ئای لاڤ یوو، تۆش بڵێ: خۆشم دەوێیتەوه

"کورده گیان"، مۆمی هیوا هەڵده‌کا بۆ تاکه ساتێک
چون به ته‌مایه سینگی بئاڵێنێ به سینگی نەرمینتەوه



Jul 16, 2014

عشق های اسیدی


در ایران پرگهر(!) هر از گاهی شغلهایی سر در میاورند که سودهای کلان سیاسی و دینی به همراه دارند. هر کدام از شغلها نیز بە صورت کارتل و زنجیرەای: قتلهای زنجیرەای، کشتن دانشمندان هستەای، طناب آبی، سوزاندن جنگلها و در حال حاضر اسیدپاشیهای زنجیرەای..
اسیدفروشی، اسیدپاشی، حمل و نگەداری اسید، به منظور انجام فریضەی دینی امر به معروف و نهی از منکر در بورس بازار عشاق و بازار چادرفروشان خانەنشین کن، داغ داغ است. 
روزگاری کە زکریای رازی و جابربن حیان الکلها و اسیدها را کشف می کردند و در دستەهای اسیدسولفوریک و اسید نیتریک و اسید... دستەبندی می کردند تا بشریت از آنها برای پیشبرد زندگیش استفاده کند، هیچگاە بە سوپرمنهای قرن 21 فکر نکردە بودند کە امکان دارد قرنها بعد هموطنانشان جیغ دختران و زنان را درجای جای شهرها به فلک برسانند و کشفیاتشان به جای استفادەهای صنعتی، مورد بهرەبرداری و سؤاستفادەهای دینی و عشقی قرار بگیرد و صورت زنان و دختران را با آن بسوزانند و راحت هم بگویند: "من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود".
باز مثل همیشه تقصیر در گردن رژیم صهیونیستی و ٱمریکای جهانخوار است!
در یک رابطەی عشقی_عاطفی زور زوركی كه بعضا منجر به خواستگاری هم می شود، دختر چه قبول کند چه نکند، قربانیست! با قبول نکردنش به صرف ضیافت مهمانی و پذیرایی با اسید در انتظارش است، با قبول کردن پذیرای تجاوز از طرف مردی خواهد شد کە دوستش ندارد!
و در نهایت باید گفت که: " ای ایران ای مرز پرگهر ..... ای خاكت سرچشمه‌ی هنر " (عجب هنرهایی!)
و كاملا واقف بر این باشید که: "هنر نزد ایرانیان است و بس"



Jun 3, 2014

محور سوزش حاج کونسولیها با "فارسی نیەزانم‌"ها شدت می گیرد.

طنز سوزناک - عدنان هنرور 
متخصصان توهین شناس معتقد هستند، توهین کردن شاخ و دم ندارە اما توهین کردن و زیر فشار افتادن و بعدا به دست و پای طرف افتادن شاخ و دم داره.. توهین کننده هم یه وقتهایی گوشایش دراز میشه.. .
 خود را بالادست فرض کردن، آسان هم با کلماتی گهربار می توان گهرافشانی و اجحاف و اهانت کرد. صاحبان چنین مسلک و مکتب هایی همان اربابان فاشیسم و شوینسم هستند..
برخی از ایرانیهای عزیز(!) هر از چند گاهی به ملت های خونگرم و مهمان نواز ساکن ایران (به قول خودشان!) اهانت می کنند و خیلی هم زور می زنند که بلکه زبانی را به وسیلەی زبان آسمیله شدەی فارسی، آسمیله سازند.  اما تلاش ها همچنان عقیم مانده است.

اساتید توهین محوری چون: عباس معروفی، ابراهیم نبوی، محسن نامجو و شبکەهای تلویزیونی درون مرزی و حتی فرا مرزی مثل (من و تو)، فرهنگستان زبان و ادب فارسی و کنسولگری ایران در خاک کوردستان تا برسد توهین به بختیاریها و آذریها و توهین و فحاشی به فوتبالیست مشهوری چون (مسی)، همگی حکایت از این دارد که این کلتور حاکمه در هالەای از اهانت قرار دارد و هر از گاهی با انکار و یا با جبهەگیری در مقابل ملتی خاص، می خواهند حس تکبر و غرورشان را ارضا کنند.

حالا این روزها بحث داغ و لب سوز توهین کنسلگری ایران به زبان و تاریخ کورد است و جبهەگیری در مقابل خوانندەای* که تنها گفته: "من فارسی بلد نیستم، با زبان کوردی دردت به جونم".
خلاصە..ه! شدە یە حشل هفتی که نگو و نپرس..!
بریم به فضای وزارت امور خارجه:
 بعضی وقتها برخی از عناصر لانەهای زنبوری و جاسوسی کونسولگری و سفارت خانەهای ایران دسته گلهای محمدی را قشنگ شسته رفته  آب میدن و بالای سر مقام عظمی ولایتشان می گذارند. از پناهنده شدن دیپلمات های ایرانی و تبدیل شدنشان به اپوزسیون تا تجاوز دیپلماتها به کودکان در استخرهای شنا گرفته و قاچاق مواد رادیواکتیو و این آخرین مورد که از کنسولگری ایران در اقلیم کوردستان روی داد می توان گفت که: "هر دم از این باغ بری می رسد".

حاج کونسولیهای مقیم کوردستان با رویکردی ضد پان ایرانیستی، به اعترافی تاریخی دست زدەاند که لازم است مدال آزادی بیان و نشان قهرمانی را بر قلمشان آویزان کرد. آن هم زیر پرچمی که انسانها هر روز از میلەهایشان آویزان می شوند.. این عناصر با تحریک احساسات قلقلک مزاجی و با شگردهای خاص لبخند درمانی، جوک هایی گفتەاند در حد تیم ملی..
با اشارە به مشتی از خروار و نمونەای بی بدیل از ملت کورد، اعتراف کردەاند که: ملت کورد یعنی ساختن، سازش، صلح و آرامش.. برای جدول آمارگیریشان برخی از افراد این ملت را فاکتور گرفتەاند و آنها را به عنوان نمونه مثال زدەاند که تلاش می کنند "ملت سازی"، "فرهنگ سازی"، "زبان سازی" و "تاریخ سازی" کنند..**
این عناصر اسلامی و ضدپان ایرانیستی لگام سخنفرسایشان را گسیختەاند و اذعان کردەاند که آرمان های (حالا آنها گفتەاند "موهوم" و ما خوندیم آب رو بریزین همون جایی که می سوزه) از "ملت کورد" و "دولت مستقل کوردستان" و "کشور کوردستان" سخنها به میان آوردەاند، در صورتی که این عناصر اگر خودشون رو به موش مردگی نزنند باید نوبت زمامداری بر ایران را واگذار کنند به ما! اما این روزها می بینیم این چنین به دست و پایمان افتادەاند و شروع کردەاند به اعتراف کردن و بارها سخن از دولت کوردی و کشور کوردستان و زبان کوردی به میان آوردەاند... بابا ایول حاج کونسولیها!

این اعترافات حاج کونسولیها! هر چند از شبکەی "پرس‌تی‌وی" پخش نخواهد شد اما همچین بی جیره و مواجب هم نیست، لذا پیازها را بد جایی کاشتن که باید زود زود بهش آب بدن تا جاش نسوزه.
ملت کورد که هیچ گاه نه توهین روا می دارد و نه جواب سربالا و سرپایینیهایتان را می دهد فقط میگن: "خۆم مناڵ کورد فارسی نیەزانم وە زوانی کوردی قەزات وەگیانم".
حالا شما که آهنگ این کلام سلیس رو نمی توانید تحمل کنید این پیشنهاد رو بپذیرید که زور بزنید و برای این آهنگ، ضرب آهنگ بگیرید و منتظر ما نباشید که جواب توهین هایتان را بدهیم خودتان تف بیندازید سر بالا و چشمتون رو هم نبندید تا محکم بخورە تو صورتون..!
ئیتر هێنده قسەی قۆریش مەکەن له بەر خۆتان ئەڵێم ئەگینا..! (این رو با یکی از لهجەهای زبان فارسی نوشتم.. بفرمایید بخونید!)
....................................
توضیح:
* اشاره به کنسرت شهرام ناظری که با بازخوانی بیتی فولکلور، مستقیما نسبت به حق آموزش با زبان مادری اشاره کرده است.
**عکس زیر مربوط به بخشی از نوشتار سایت کونسولگری ایران در سلیمانی است که در زیر فشارهای حکومت اقلیم کوردستان و فعالان مدنی فضای مجازی، ناچار به حذف آن از سایتشان شدند.

Apr 1, 2014

سەرە مەرگی کەرێک


نووسینی: سادق هیدایەت
وەرگێڕ: عەدنان هونەروەر

ئاخ ئاخ ئێشی لاشەم هێناومیەته لەرزه. ئەمه پاداشتی خزمەت به بوونەوەرێکی دوو پێیه. ئەمه ئاخرین رۆژی ژیانمه و هەر ئەمەش دڵم دائەمرکێنێ! دوای تێپەڕاندنی ژیانێکی پڕ هەوراز و نشێو و له کۆڵگرتنی باری تاقەت پڕووکێن، پیاکێشانی نەقیزە و دار و زەنجیر و جنێوه یەک له دوای یەکەکانی بەتاڵ پێکان، هەر جێگای شوکرێکیش ماوەتەوە بۆم  که ئیتر (ئەتوانم) ئەم ژیانه سامناکه به جێ بێڵم.
ئێره شەقامی “شەمێران”‌ه. ئەمڕۆ به هۆی کەمتەرخەمی خاوەنەکەمەوە ئۆتۆمبێلێک خۆی پیاکێشام و لاقی شکاندم و کەوتمه ئەمڕۆژەوه. دوای تێهەڵدانێکی باش، لاشەکەیان راکێشامه قەراخ جاده و بەرەڵایان کردم. بەڵام له بیریان چوو دەتوانن له ناڵ و چەرمەکەیشم کەڵک وەرگرن! وادیاره به تەواوەتی لێم ناهومێد بوون ئیتر نازانم به کاتی خۆی خواردنێکم بۆ دێنن؟ یان ئەشێ لەو ئەوپەڕی زەجر و ئیش‌دا سەر بنێمەوە.
ئاخ! ئێشی برینەکانم زیاتر بوه و بەردەوام خوێن ئەدەڵێنێ. ئەمه چۆن بوونەوەرێکه بەم شێوەیه زاڵ بوه به سەرمانا و ژیانی ئێمەی سیخناخ و پڕ له هەڵدێر و لیوانلێو له رەنج و چەرمەسەری کردوه. هەست و سرووشتی خاوێنمانی شەکەت کردوه، لاشەمانی بەردەوام زامدار و تەواو ژیانی تاڵ و ناخۆش کردوین؟
له ڕواڵەتا وێکچوونێکی تەواوی گەل ئێمه هەیه له ئاکام‌دا هەر وەک ئێمه دەمرێت. لەم بابەتەوە جیاوازییەکمان نییه. لەوانەیه لاشەی خۆی له بەرد و دار بێ، چوونکا کاتی قامچی لێدان وا گومان ئەکات هەستی پێ ناکەین. ئەگەر خۆی هەستی به ئێش بکردایەت، رەحمێکیشی بۆ ئێمه دەچوو. ئەو ئامێرانەی ئێمەی پێ دەکوتن سرووشتی نین و دەسکردی و تایبەتن. ماوەیەکه له ئورووپا و ئەمریکا بۆ پاراستنی مافی ژیانی ئاژەڵان، کۆڕبەندگەلێکیان به ناوی “مرۆڤایەتی” ساز کردوه. هەندێ یاسای تایبەتیان بۆ بەرگری له هەڵاواردن و زوڵم و زەجر داناوه بۆمان. نازانم ئەوانەش هەر له بەرەی ئەم بوونەوەرانەن؟ قەد قەد! ئەگەر ئەوان له بەرەی ئەم ئاژەڵانەش بن، حەتمەن دڵیان بەردینه نییه!
زانایانی زانسته سرووشتییەکان، جیاوازییەکی ئەوتۆ ناکەن له نێوان ئێمه و خۆیان. خۆیان به سەرکردەی ئاژەڵانی مەمکدار دێننه ئەژمار. یەکێک له بیرمەندانی ناودار _ دیکارت _ به واتای خۆی سەلماندویەتی که وا ئاژەڵان بێجگه له ئامێرێکی بزۆز هیچی دی نیین! بۆ بەدواداچوونی ئەم خەیاڵه پڕ و پووچه، کۆمەڵێک بیرمەندی دیکه به دژی راوەستان. لەوانه “شووپنهاوێر” لاینگری لێکردوین و دەڵێت: (بناغەی ئەخلاق رەحم و بەزەییه، ئەویش نەک به هاورەگەزەکانت، بەلکوو له ئاستی هەموو بوونەوەرێک.) تا ئەو رادەیه له کتێبەکەی خۆی‌دا باسی له هەست و زیرەکی ئێمەیشی کردوه. یەکی دیکەیان وتوویەتی: (ئەمه رابواردنێکه بۆ دایکان کاتێ سەیر ئەکەن مناڵەکەیان ملی پەلەوەرێک هەڵدەکێشێت یان هەر بۆ رابواردن سەگێک یان پشیلەیەک بریندار ئەکەن، ئەمانه بناغەی گەندەڵی و داڕێژەری دڵڕەقی و زوڵم و پیساییه.)
له راستی‌دا ئەم زوڵم و زۆرەش که له ئێمه کراوه و دەکرێ، هۆکاری سەرەکییەکەی دەگەڕێتەوه بۆ بارهێنانی زاڵمانەی دایکانی مناڵان. به داخەوه ئێمه ناتوانین قسه بکەین و ئەمەش خۆی بۆ خۆی بەردی بناغەی چارەڕەشیمانه. بەس ئەرەستوو راستی ژیانی ئێمەی زانیوه و وتوویەتی: (مرۆڤ ئاژەڵێکی ئاخێوەره.) هەر به هۆی ئەم ئاخافتنەوەیه ئێمەش بووینەته سووتمانی هەوا و هەوەسی هەندێک بوونەوەری چاوبرسی و له خۆبایی. (نازانم) بۆچی خەڵکی شوێن پێی ئەم فەیەلەسووف و بیرمەندانەیان نەپێکاوه؟
..............
تێبینی:

٢-ئەم چیرۆکه له سایتی زاگرۆس پۆست دا بڵاو بوەتەوە.

Mar 11, 2014

در اروپا، پروسەی جهانی کردن جینوساید ملت کورد، ادامه دارد.

این بار از سوی گروه تئاتر باران، پروسەی به جهانی کردن جینوساید ملت کورد و جنایت‌های هولناک انفال و گورهای دسته جمعی کوردها، در کشورهای اروپایی به معرض نمایش در می‌آید.
با ورق زدن تاریخ پر فراز و نشیب ملت کورد، به وفور می‌بینیم ظلم و استبداد و قتل‌عام و خون ریختن‌های هزاران کودک و زن و مرد و جوان که در آن موج می‌زند. فعالیت‌های زیادی برای به جهانی کردن و احقاق حق این ملت از سلطەگران صورت گرفته است..
این بار گروه تئاتر باران با همکاری مرکز فرهنگی کورد در آلمان و چاپ و نشر و میدیای سوژه در سوید با ارائەی نمایش "نغمەهای اوفیلیای عاشق" در کشورهای آلمان و سوید سعی در به جهانی کردن جینوساید کوردها، توسط رژیم‌های اشغالگر کوردستان را دارند.

این نمایش در روزهای 15و16 ماه مارس 2014 در شهر نورنبرگ آلمان به روی صحنه می‌رود.
آدرس:                                                   .Kurdisches Kulturzentrum Nürnberg e.V
Sielstr.5 , 90429 Nürenberg
Tel: 09114334140
Fax: 09114334141


هم چنین این نمایش در روزهای 5و6 ماه آوریل 2014 در شهر یوتوبوری سوید به روی صحنه می‌رود.
آدرس:                                                                  SOUJEH Publicering och media
Packhusplatsen 7, SE - 411 13 Göteborg
Mob: 0046-700458458
E-Mail: info@soujeh.com

Mar 10, 2014

رۆژی جل و بەرگی کوردی


10ی مارس رۆژی جل و بەرگی کوردییه، بەڵام له بەر کێ‌دا بێ، وادیاره گرینگ نییه..!