این ماجرا را که درباره این مجتهد شیعه بازگو می کنیم فقط بخاطر خنده و تفریح نیست. درباره یک آخوند روستا یا ملای گمنام فلان شهر نیست. صرفا برای تفکر و تامل در احوال کسانیست که لقب مقتدا گرفتهاند و مردم آنها را صاحب ” کرامات” می دانند.
“علامه حلی سوار بر درازگوش (الاغ) به کربلا می رفت.او در میان راه با سید ناشناسی برخورد می کند . آن شخص ناشناس با پای پیاده علامه حلی را همراهی میکرده است.
تصور کنید یک آخوندی با الاغ میرود و شخص ناشناس هن هن کنان و پیاده بدنبال الاغ می دود.
تصور کنید یک آخوندی با الاغ میرود و شخص ناشناس هن هن کنان و پیاده بدنبال الاغ می دود.
علامه حلی پس از گفتگو با او متوجه میشود که او شخص بسیار عالمی است و مسائل مشکل علمی خود را با او در میان میگذارد و جواب میگیرد و در این بین از او سوال میکند که آیا در زمان غیبت کبری امکان ملاقات با امام عصر(ع) وجود دارد؟ و همزمان تازیانه از دستش میافتد آن شخص تازیانه را از زمین برداشته به علامه میدهد و جواب میدهد که چگونه ممکن نباشد در حالی که دست او هماکنون در دست توست!!
در این موقع علامه بی اختیار خودش را از روی الاغ به زمین انداخت تا پای حضرت را ببوسد پس غش نمود. وقتی به هوش آمد کسی را ندید!”
در این موقع علامه بی اختیار خودش را از روی الاغ به زمین انداخت تا پای حضرت را ببوسد پس غش نمود. وقتی به هوش آمد کسی را ندید!”
ابومنصور جمالالدین، حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی معروف به علامه حلی، مقتدا و مجتهد اعظم شیعیان در قرن هشتم هجری قمری بود. او کسی است که ۱۲۰ کتاب از کتابهای مرجع فقه جعفری را تالیف کرده، روایتهای بیشماری از ملاقات او با امام زمان نقل محافل و مجالس مذهبی شده است.
در یکی دیگر از نقل ها گویا گفته است: “امام زمان برایش مشق شب نوشته است”.
در یکی دیگر از نقل ها گویا گفته است: “امام زمان برایش مشق شب نوشته است”.
No comments:
Post a Comment
پهیڤێـک بپهیڤێنــه