فصل سرما تازه می خواست جا شو به فصل گرما تنگ کند. که از جلوی هر داروخانهای که رد می شدم نوشتهای به این مضمون خودنمایی می کرد" واکسن آنفلوانزا رسید".
عاقبت این نوشتهها منو به یک داروخانه کشاند. باحالتی بسیاری مدرنانه گفتم آقا لطف کنید سه تا واکسن آنفلوانزا بدین.
چند نفری که اطرافم بودن مثل این که چیز عجیب و غریبی گفتم به ناگاه چشمانشان رو به من زوم شد. من هم بادی در غب غب انداختم و نیمچه ژستم رو تبدیل به ژست کامل کردم .
آقای جلوی باجه با اشاره به خانم پشت صحنهی داروخانه، تقاضای سه واکسن رو ابلاغ کردند. ایشان هم تقاضا را به دیده اطاعت تقبل فرمودند.
با همان حالت ژست آلودم گفتم : "چند تقدیم کنم".
_ قابل شما رو نداره ، بفرمایین.
_ ممنون
_ بیست و شش هزار و صد تومان
_ ...
بد جوری تو رودرواسی و ژست و نیم ژست هام گیر کرده بودم!!! از همه مهم تر دستم بود، که تاب بالا آوردن 26100 تومان رو نداشت. بالاخره با دلخوشی های آینده که دردسر سرماخوردگی یادت رفته، کیپ شدن لولههای بینیت یادت رفته، که در اون مواقع دوست داشتی یک فنر برقی و یک لوله بازکن همیشه کرایه کنی که بینی هاتو باز کنه، عطسههای پی در پی و بی امان، چک چک کردن لولههای بینیت رو فراموش کردی که هیچ ایزوگامی نمی تونست پنج دقیقه تضمینش کنه.
بعد از گذراندن این کلمات و جملات سرما زده از ذهن سرمازدهام؛ این بار با افتخاری فراتر!!!!! دست های پر از پول را از جیب های مبارکم در آوردم. 14تا دو هزار تومانی رو گذاشتم جلوی صندوق دار و به امید این که بگن خورد نداریم و 100 تومان آخر رو ازم نگیره. ایشون هیچ که ازم سوال نکردن که 100 تومانی نداری ؟؟؟؟ بلکه بابت 1900 تومان باقی مانده جنس هم بهم معرفی کردن: دستمال جیبی، خوشبو کنندهی دهان، خلال دندان، اسپری و.......
من هم با گذاشتن دست رد به سینه و دهان صندوق دار با حالت حق به جانب گفتم:"نمی خوام ، ممنون"
ایشون هم یکی از دو هزاری ها رو ( البته با احترام و دو دستی)گذاشتن روی باجه گفتن" بفرمایین خورد نداریم".
بایک حرکت سینه پا خودم را به جلوی در و از آنجا به تزریقاتی رساندم و امیدوارانه خودم رو بیمه کردم.
دو تا دیگه از واکسن ها رو برای عیال و بچهمون آوردم و از مزایای واکسن و معایب سرما خوردگی برایشان سخنرانیها فرمودم.
القصه! واکسن ها رو زدیم، سوخت مصونت و کارت بیمه را داخل رگ هایمان ریختیم. و همه جا با افتخار لاف و پز می زدیم به خودم بالیدم که واکسن زدهایم .
مدام به اخبار هواشناسی گوش می دادیم تا ببینیم حملهی سرما کی شروع می شود.
بالاخره سوز و سرما محاصرهمان کرد. حمله شروع شد. به خودمان می بالیدم که با سپر واکسن آنفلوانزا به جنگ سرما می رویم. اما افسوس و صد افسوس که با اولین حملهی سوز و سرما اولین عضو کوچک خانواده تسلیم شد و از آن روز تا حالا با سرماخوردگی دست و پنجه نرم می کند و هر چی پیش دکتر می بریمش افاقه نمی کنه که نمی کنه.
دیشب برای چهارمین بار در طی این مدت بعد از بیمهی واکسن بردمش دکتر. شما بگین دیگه میشه به واکسن هم اعتماد داشت؟؟؟؟؟؟
No comments:
Post a Comment
پهیڤێـک بپهیڤێنــه